نهانخانه اسرار
بر در میکده از روی نیاز آمده ام پیش اصحاب طریقت به نماز آمده ام از نهانخانه اسرار ندارم خبری به در پیرمغان صاحب راز آمده ام از سر کوی تو راندند مرا با خواری با دلی سوخته از بادیه باز آمده ام صوفی و خرقه خود، زاهد و سجاده خویش من سوی دیر مغان نغمه نواز آمده ام با دلی غمزده از دیر به مسجد رفتم به امیدی هِله با سوز و گداز آمده ام تا کند پرتو رویت به دو عالم غوغا بر هر ذره به صد راز و نیاز آمده ام
|
چون آفتاب چون آفتاب جلوه کند تا نماز ما در سایه سار عشق شود چاره ساز ما وقتی که بیخودانه سوی دوست میرویم قبله، خود آید از همه سو پیشواز ما یک شب تو هم بیا و دو رکعت چو ما بسوز تا پی بری به لذت سوز و گذاز ما چون ما کسی فریفته سوز و ساز نیست جز با گداز رفع نگردد نیاز ما
|